گفتگو با عباس جمي
درآمد
هنوز بسيار جوان بود كه در خارج از كشور، رحل اقامت افكند و سال هاي جواني را در آنجا سپري كرد، اما ياد و
خاطره برادر و به ويژه اخباري كه درباره سلوك وي، حتي از مخالفان مي شنيد، پيوسته موجبات غرور و سرافرازي او را فراهم مي ساخت و ريشه الفت و انس ديرينه را بارورتر مي كرد. او با نگاهي صادقانه و بي طرفانه، شخصيت برادر را فرا روي مخاطب قرار مي دهد و فارغ از هر گونه تعصب برادرانه، به اين نتيجه مي رسد كه رمز محبوبيت پايدار در دل انسان ها، پايداري بر اصول و رأفت و گذشت است.
كمي از خودتان و دوران كودكي تان برايمان بگوييد.
من در سال 1324 به دنيا آمدم. پنج ساله و نيمه بودم كه به مدرسه رفتم. كلاس سوم، چهارم ابتدايي بودم كه ايشان براي ادامه تحصيل به نجف رفتند و ديگر ايشان را نديدم. در تنگستان كه بوديم تا كلاس ششم ابتدايي بيشتر نبود و لذا من به آبادان رفتم. مادر بزرگوارم براي خودش تئوري خاصي داشت و مي گفت، «ماهي در دريا بهتر شنا مي كند تا در يك بركه كوچك.» و لذا 9 سال بيشتر نداشتم كه مرا به آبادان فرستاد. در آنجا بود كه برادرم را ديدم. ايشان تازه ازدواج كرده بودند و در واقع، مرا به فرزندي قبول كردند.
از خصوصيات اخلاقي ايشان بگوييد.
از خصوصيات اخلاقي ايشان محبت و گذشت زياد ايشان بود. يادم هست كه افراد بي شماري با مشكلات گوناگون به او مراجعه مي كردند و او پيوسته ملايم و خونسرد به حرف هاي آنها گوش مي داد، اگر دستش مي رسيد مشكلات آنها را برطرف مي كرد، اگر هم از دستش بر نمي آمد، با جملات اميدوار كننده راهي شان مي كرد و خلاصه هيچ كس از نزد او نااميد بر نمي گشت. بعد هم كه من رفتم خارج.
در چه سني ؟
نوزده بيست ساله بودم. طبيعتا وقتي به خارج رفتم، ديگر ارتباط ما به شكل سابق ادامه پيدا نكرد. او هميشه برايم حكم پدر را داشت ؛ مخصوصا كه ما خيلي كوچك بوديم كه پدر را از دست داديم. در خارج كه بودم شيوه فكري من تغيير كرد. ايشان هميشه در نامه هايي كه برايم مي فرستاد، نصيحتم مي كرد.
آيا در خارج از وضعيت و موقعيت برادرتان خبري كسب مي كرديد؟
بله، من ازتمام كساني كه از ايران به آلمان مي آمدند، وضعيت ايران، به خصوص در دوره جنگ را مي پرسيدم و سراغ برادرم را مي گرفتم. يادم هست يكي از فرماندهان نظامي براي معالجه بيماري به آلمان آمده بود. او نمي دانست كه من برادر آقاي جمي هستم. سه چهار نفري بوديم و در رستوراني غذا مي خورديم كه او برگشت و گفت، «زير آتش توپ و خمپاره در آبادان ماندن، عين ديوانگي است و اين آقا در حالي كه همه گذاشته اند و رفته اند، از آنجا تكان نمي خورد و همچنان كنار معدود كساني كه مانده اند و مي جنگند، مانده.» و خلاصه حرف هايي از اين قبيل.
حس شما در برابر اين حرف ها چه بود؟
به شدت احساس غرور مي كردم. اين موضوع، به ويژه از اين جهت برايم مهم بود كه فرمانده مذكور به هيچ وجه قصد تعريف از برادرم را نداشت و حضورش در جبهه جنگ، صرفا به خاطر شغلش بود و احساسات مذهبي و وطن پرستانه هم نداشت و اين حرف را هم به خاطر اين نزد كه از شجاعت برادرم تعريف كند و حتي شايد مي خواست به نوعي اين رفتار را تخطئه هم بكند، اما در عين حال ناچار شد در مقابل جسارت و شهامت برادرم، به اين شكل اعتراف كند.
آيا واكنشي نشان داديد؟
خير، چون اولا آن آقا نمي دانست كه من با ايشان نسبتي دارم و ثانيا در همان دوران كمي كه در كنار برادرم زندگي كرده بودم، ديده بودم كه ايشان در مقابل صحبت هاي مخالف، واكنش تند بعد از اينكه آن فرمانده، خوب حرف هايش را زد، برگشت و به او گفت، «مي داني اين آقا كيست؟» آن آقا وقتي فهميد كه من برادر آقاي جمي هستم، كمي دستپاچه شد و راستش كمي هم ترسيد، ولي بعد اطمينان پيدا كرد كه ما نوعا اهل اينكه بخواهيم از چنين برخوردهايي به نفع خودمان و به ضرر طرف مقابل بهره برداري كنيم، نيستيم.
به نظر مي رسد كه افراد موافق و مخالف، به نوعي تحت تأثير شخصيت آيت الله جمي هستند؟
درست است. همه كساني كه از جنوب يا كلا از ايران مي آمدند، چه آنهايي كه با اوضاع ايران موافق بودند چه آنهايي كه نبودند، بر سر يك موضوع توافق داشتند كه ايشان آخوند بسيار محبوب، با گذشت و خوشنامي است. اخيرا كه به ايران آمدم، ديدم كه ايشان خيلي از پا افتاده و حقيقتا دلم به درد آمد.
رمز موفقيت برادرتان را در چه مي دانيد؟
به اعتقاد من انسان اهل هر مسلك و مرامي كه باشد، ديگران وقتي ببينند كه او چيزي براي خودش نمي خواهد، به دنبال كسب شهرت و پول و مقام براي خودش، خانواده اش و دوستانش نيست و هر زمان به رنگي در نمي آيد، امروز يك حرفي نمي زند، فردا حرف ديگري، يك چيزي را براي ديگران توصيه نمي كند، خودش جور ديگري عمل كند، دروغ نمي گويد، تظاهر نمي كند، با همه صاف و صادق است. در حضور يك جور نيست، در غياب جور ديگري و خلاصه تكليفش با خودش و ديگران روشن است، به او احترام مي گذارند و حرمتش را نگه مي دارند، حتي اگر در فكر و نظر با او مخالف باشند. كم هستند آدم هايي كه توانايي ايجاد احترام و محبت را حتي در دل مخالفان خود هم دارند و برادر من از چنين توانايي و قدرتي برخوردار است و اين هم فقط به اين دليل است كه هرگز نديدم چيزي را براي خودش بخواهد و يا هر روز به رنگي در بيايد و ساز جديدي بزند. به يك سلسله اصولي پايبند است و بر اساس همان اصول، رفتار و گفتار و زندگيش را تنظيم مي كند. اين ثبات و پايداري، در همه جاي دنيا، امر قابل احترام و مطلوبي است و هر كسي از هر دين و مسلك و آييني كه باشد، به چنين انسان هايي احترام مي گذارد. صداقت از نظر برادرم موضوع بسيار مهمي است. تظاهر در وجود او به هيچ وجه راه ندارد. در حالي كه من اين خصلت را هم آن موقع در خيلي ها مي ديدم، من اين چند باري كه به ايران آمدم، با كمال تأسف در خيلي ديدم. برادر من همان چيزي را كه فكر مي كند، بر زبان مي آورد و به اصطلاح، دل و زبانش يكي است. هرگز نديدم يا نشنيدم كه به خاطر مال دنيا و يا قدرت يا مقام، ذره اي از اصول خودش كوتاه بيايد. قبلا گفتم كه من دوران مدرسه را مدتي نزد برادرم در آبادان بودم. خانم ايشان جوان بود، با اين همه حكم مادر را برايم داشت و بسيار مهربان، فهميده و خانم بود. من هميشه حس مادر فرزندي عجيبي نسبت به ايشان داشتم و دارم. آخرين باري كه به ايران آمدم، راستش نتوانستم جلوي خودم را بگيرم و با برادرزاده هايم صحبت كردم و گفتم، «من مي دانم كه برادرم اهل اينكه چيزي جمع كند يا به ارث بگذارد نيست. همسر ايشان، در از اينكه زندگي برادرم از نظر مالي، زندگي آساني نبود، اما عمري با عزت و سربلندي زندگي كرده. صحيح نيست كه بعد از او، خانه اين فرزند و آن فرزند باشد. فكري كنيد كه ايشان مسكن هر چند كوچكي داشته باشد.» گفتند كه در قم يك منزل دو اتاقه دارند و خانم همان را كافي مي داند. مي خواهم اين را بگويم كه روزگاري در كنار برادرم و خانم ايشان با تكه ناني زندگي مي كرديم، اما از زندگي لذت مي برديم. محيط خانواده سرشار از آرامش و گذشت و مهرباني بود. به اعتقاد من فقر و نداشتن اگر از حد نگذرد، در محيطي پر از مهر و صفا، به راحتي قابل تحمل است، حتي براي يك كودك 9 ساله. خانم برادرم حق بزرگي به گردن من و برادرهايم دارند. مادر در خانه ايشان نشو و نما پيدا كرديم.
رابطه شما و برادرتان به چه شكل ادامه پيدا كرد؟
همان نامه هايي كه برايم مي نوشت و نصيحتم مي كرد. بعد هم من هر بار كه مي توانستم و مي توانم به ايران مي آيم و به آنها سري مي زنم، به خصوص حالا كه شنيده ام خانم برادرم هم بيماري صعب العلاجي دارند و واقعا براي ايشان و برادرم نگرانم. آخرين باري كه به ايران آمدم، برادرم مرا كناري كشيد وگفت، «عباس! من از تو خيلي راضيم، به شرط اينكه قول بدهي هميشه همين طور صادق بماني و هرگز دروغ نگويي.»
از بي اعتنايي ايشان نسبت به دنيا خاطراتي را نقل كنيد.
برادرم از همان سال هايي كه مبارزاتش را شروع كرد، آدم كاملا متفاوتي بود. يادم هست با ساير روحانيون هفته اي يك بار دور هم جمع مي شدند و جلسه داشتند. صبح ها جلسات تشكيل مي شدند و بعد هم براي پياده روي مي رفتند. به هر حال هميشه آدم هاي منتفذي در اطراف برادرم بودند. حتي يک بار هم يادم نمي آيد كه براي فرزندان و اقوام خودش به كسي رو زده باشد، يادم هست اوايل انقلاب، برادر زاده ام احمد، به تهران آمده بود و دنبال كار مي گشت. من يك چشمه آمدم كه، «چرا پدرت كاري نمي كند؟» احمد گفت، «كي ديده ايد كه آقا براي بچه هايش يا خودش به كسي رو بيندازد؟» يك بار يكي از برادرهايمان را در جنوب گرفته بودند، به قاضي شرع زنگ زده بود كه،«اگر گناه و خطايش اثبات شد، لحظه اي در مجازاتش اهمال نكنيد.» آن اوايل، برادرم را قاضي شرع كرده بودند. هنوز مدت كوتاهي نگذشته بود كه از اين شغل كنار كشيد، چون به هيچ وجه تحمل گريه و زاري اقوام وكساني را كه مي گرفتند، نداشت. انسان بسيار رئوفي است. اين ويژگي ها در هر كسي كه باشد، انسان به او احترام مي گذارد. ممكن است انسان ها ظاهرا با هم، هم كيش و هم مسلك و هم عقيده هم باشند، ولي اگر پاي تظاهر ودروغ و دنيا طلبي در ميان بيايد، انسان متنفر مي شود. ويژگي هايي كه انسان ها را به يكديگر علاقمند مي كند، صداقت و گذشت و مهرباني است.
گفتيد كه اخبار ايران را دنبال مي كرديد. آيا نگران برادرتان نبوديد؟
نگراني امري طبيعي است ؛ منتهي در برادر من ويژگي بارزي وجود دارد كه نگراني را در انسان از بين مي برد. در تمام طول اين سال ها، از يك چيز اطمينان كامل داشته ام و آن هم اينكه برادرم دقيقا مي داندكه دارد چه مي كند. منظورم اين است كه او همين طور بي برنامه و روي حساب و كتاب هاي عجيب و غريبي كه خيلي از ماها داريم، وارد عرصه اي نمي شود. از همان سال هايي كه سخنراني مي كرد و عليه رژيم حرف مي زد تا انقلاب و جنگ و امروز، دقيقا آگاه است كه قرار است چه بكند و چرا. نگراني در مورد چنين آدمي معنا ندارد. حقانيتي كه براي خودش قائل بود و ثبات قدم و تزلزل نداشتن برادرم هميشه به من و همه افراد خانواده و كساني كه با او سر و كار داشتند و دارند،اطمينان قلبي مي دهد. من گاهي كه به ايران مي آمدم و آن فجايع را مي ديدم، جداً نگران مي شدم. يادم هست در بندر ماهشهر، ساختمان يك باشگاه را تبديل به بيمارستان كرده بودند و همه جا پر از زخمي هاي جنگ بود و براي كل اين زخمي ها فقط يك پرستار بود. من واقعا ازتصور اين همه درد و رنج وحشت مي كردم. شما بهتر از من مي دانيد كه چه اوضاعي بود، اما برادرم كوچك ترين تزلزلي نداشت و كار خودش را مي كرد. استواري و ثبات او هميشه به اطرافيان هم تسري پيدا مي كرد و لذا شايد انسان بيشتر از آنچه كه نگران او باشد، نگران خودش است. او هميشه نسبت به كار و اعمال و گفتارش آگاه بود و دانسته عمل مي كرد و مي كند.
برادر آقاي جمي بودن سخت است يا آسان ؟
بسيار سخت است. جايگاهي كه برادرم در نگاه مردم دارد، كار را براي اطرافيان، بسيار دشوار مي كند. در واقع، انسان ديگر خودش نيست، در حالي كه ما خواهر و برادرزاده هايم، آدم هايي هستيم با عقايد و سليقه هاي متفاوت و لذا بديهي است كه برخوردهاي متفاوتي هم داشته باشيم، اما برادر من پيوسته مركز ثقل فاميل و انساني بسيار دوست داشتني و محترم بود و هست و لذا هر كسي را كه منتسب به اوست، با او مي سنجد و كمي ها و كاستي ها را به او نسبت مي دهند. يك بار با من درد دل مي كرد و مي گفت، «مردم به همه چيز آدم كار دارند و دنبال فرصت هستند كه بگويند فلان فرزند يا خويشاوند فلاني اين كار را كرده تا همان را بگيرند و بزرگ كنند.» بديهي است در چنين وضعيتي خيلي به اطرافيان سخت مي گذرد. در عين حال چون همه، برادرم را خيلي دوست دارند، نمي خواهند كاري كنند كه مايه آزردگي خاطر و تكدر او شود كه به نظرم اين وجه قضيه، سخت تر از بخش اول است، چون به هر حال مردم كه هميشه حرفشان را مي زنند. يك جور عادت بد ما ايراني هاست كه زياد پشت سر هم حرف مي زنيم. اين را مي شود ناديده گرفت يا دست كم من خيلي راحت ناديده مي گيرم، اما تكدر و ناراحتي برادرم را نمي شود ناديده گرفت. خود من از اين جنبه بوده كه رعايت مي كردم و مي كنم.
با توجه به اينكه شما در كودكي پدرتان را از دست داده ايد، بي ترديد نقش مادرتان در شكل گيري شخصيت شما بسيار بارز بوده است. كمي از ايشان برايمان بگوييد.
مادرم زني بسيار سختكوش، استوار، محكم و مهربان بود. صفت بارز مادر من روحيه اميدوار و راضي ايشان بود. يادم هست كه رفته بود مشهد و براي خودش كفن آورده بود و در عين حال كه پيوسته به مرگ مي انديشيد و حتي تدارك مي ديد، اما زندگي را هم با تمام سختي هايش دوست داشت و از آن لذت مي برد. وجودش سرشار از اميد و حركت و مهرباني بود. يادم هست يك بار پزشك، معالجه اش را عقب انداخت و او با همان لهجه شيرين تنگستاني به پزشك گفت، «ببينم دكتر! چاقويت كند شده؟» وسعت ديد، روحيه اميدوار، مهرباني بدون چشمداشت و ثبات قدم و اراده قوي مادرم، بسيار در تربيت ما نقش داشت.
اگر بخواهيد برادرتان را در يكي دو جمله توصيف كنيد، چه مي گوييد؟
برادر من پيوسته در مسيري كه انتخاب كرده، ثابت قدم است. چه در دهه سي و چهل، چه سال هاي قبل و چه بعد، كوچك ترين شائبه ريا، تظاهر و فرصت طلبي در او نبود. خيلي ها بودند كه حتي متأسفانه در كسوت روحانيت تغيير مسيرهاي 180 درجه اي دادند. يك زمان انقلابي دو آتيشه بودند و روزگاري درست بر خلاف آن. يك روز يك حرفي مي زدند و روز ديگر حرف ديگري و خلاصه دعوا و بگير و ببند براي مقام و دنيا و اطرافيان، اما من در برادرم كوچك ترين انحرافي از مسيري كه انتخاب كرده بود، نديدم. هر چه كه بود صاف و پوست كنده و آشكار بود، بدون ذره اي پنهانكاري و جلوي روي يك جور و پشت سر يك جور ديگر بودن. هميني كه شما امروز مي بينيد، چهل سال پيش هم همين طور بود و به اعتقاد من بزرگ ترين رمز محبوبيتش هم همين است. من كه سال هاي دلنشيني را در كنارش تجربه كردم و اميدوارم سالم و شاد باشد، چون وجودش اسباب دلگرمي ماست.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 23
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}